، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

28 هفته و6روز

سلام دخترکم مامانی قربونت بره این روزا خیلی تکون میخوری و من هر بار کلی ذوق میکنم و خدا رو برای وجودت شکر میکنم عزیزم. وقتی داری تکون میخوری و من میخوام ازت فیلم بگیرم سریع ساکت میشی مامانی فدات بشه که اینقدر با حیایی و نمیخوایی فیلمت پخش بشه ههههههه شایدم میخوای مامانی رو سرکار بذاری شیطون. مامانی تا الان ١٠ کیلو وزن اضافه کردم و خدارو شکر هنوز از ورم خبری نیست.دیگه داره روزها کم کم سخت میشه و من نمیتونم راحت بخوابم راحت بشینم راحت کارامو انجام بدم اما همه ی اینا به بودنت می ارزه عزیزکم ...
19 فروردين 1392

سال 1392

سلاااااااااااااااااااااام دختر گل مامان وبابا عیدت مبارک عشقم. امسال عید رو هم مثل هر سال رفتیم دامغان تا سال تحویل رو با بقیه خانواده جشن بگیریم با این تفاوت که امسال شما هم بودی اما توی دل مامانی. گلم همه وقتی منو دیدن تعجب کردن انتظار نداشتن که اینقده بزرگ شده باشی آخه توی دوران بارداری همه بار اول بود که میدیدنم و دفعه قبل که دامغان بودم شما نبودی عشقم. دایی ابوالفضل و دایی مهدی هم معلوم بود که خیلی دوستت دارن آخی دایی ابوالفضل میگفت میخواد عیدی هاش رو جمع کنه تا برات عروسک بخره امسال عید به خاطر شرایطم یکم سخت بود برام آخه شما بزرگ شدی و من خیلی سخت میتونم بشینم و بیشتر دوست دارم دراز بکشم آخه کمرم خیلی درد میگرفت اما ت...
19 فروردين 1392
1